کنار گذاشتن اونایی که باعث رنجشم میشن... یه مدتیه به سختی قبلا نیست
نمی دونم این حسن محسوب میشه یا عیب
نمی دونم خودخواهیه یا بی حوصله گی از بحث و قهر و جنگ و جدل یا حتی مثلا یه جور اعتراض و پافشاری بر اثبات و احقاق حرف و عمل
یا حتی فرار از واقعیته یا ثبت واقعیت
یا حتی دلخوری و بی اهمیت شدن طرفه یا تلنگر به طرف برای بازگشت به خویشتن
یا حتی سو استفاده از محبت افراده یا لجبازی های همیشگی ریحانه گی
یا حتی امتحان افراده برای سنجش میزان و معیار ارزش وجودی خودت یا دک کردن تبعات دردسر های افراد
+ گاهی می تونه هر کدوم از اینا باشه و گاهی هیچ کدوم
+ راحت کنار می زارم...شاید راحت از ذهنم نروند ولی راحت کنار می زارم و ناراحت سعی بر پیشرفت رو به جلو روند کنار گذاشتن افراد می کنم...حالا این وسط ممکنه بسته به طرف، گریه هم بکنم براش یا ککم هم نگزه و بگم:جهندم
+ دلیل بی حوصله گی بحث کردن، خیلی برام چشمک میزنه
+ مخصوصا اگه طرف حرف ناحق و چرت و زور بزنه ...مرغش یه پا داشته باشه و پذیرش شنیدن حرف درست رو از خودش بگیره
+ خوبه یا بده، فعلا که چند وقته اینم...حال سر و کله زدن ندارم، پرتش میکنم از صفحه زندگیم بیرون
+ افسانه رو که دوست صمیمی 12 سالمه (هرجند تو فاز دینی خیلی تفکرمون متفاوته) سر یه حرف اشتباهش چند شب پیش برای همیشه گذاشتمش کنار، درسته ک اشتباه حرف زد و خودشم فهمید ....جون خودش باز اومد سمتم...ولی وقتی باز اومد سمتم اما وقتی باز اومد سمتم به بهانهو حرفشو تایید نکرد ، یه لحظه با خودم فک کردم: درسته ریحان که افسان حرف خیلی چرتی زد اونم در مورد حرم، ولی از سر نادونی و شاید عصبانیتش بود...درسته تویم غیرت ب خرج دادی و گفتی :خفه شو ، شعورت همینقدره که اینطور در مورد حرم حرف می زنی. ولی اینقدی گنه کار بود که برای همیشه بزاریش کنار و همه خوب بودناشو فراموش کنی و بگی باخودت عمرا دیگه سمتش نمیرم مگه اینکه خودش بیاد سمتم¿¿¿¿!!!!
به هیچ جوابی به خودم نرسیدم